بدون عنوان
تازگیها اصلا دستم به دکمه های کیبرد نمی ره ... نمی دونم از چی بنویسم ...از حجم زباد کارهام ... از رسیدگی کمم به تو ... از گریه ها و فرارهای صبح تو از مهد ؟!!!!!!!! از یه مادری که به جبر گوش شنوا برای شندین صدای یکی یه دونه اش نداره ... از چی بنویسم ؟ از خدایی که تو را به اون می سپارم و با ٥ تا آِیته الکرسی دلمو آروم می کنم دلم می خواد خیلی دیر صبح بشه نه اصلا صبح نشه که تو را ببرم مهد ! لبم یه چیزی می گه دلم یه چیز دیگه جلوی همه از مهد رفتن تو ابراز خوشحالی می کنم و خودم دلم خونه صبح ها در مهد را که می بینی عین جت می خوای فرار کنی و نری یه جوری گریه می کنی و دستهات را به طرفم دراز می کنی که انگار تمام دنیا رو سرم خراب...
نویسنده :
مادر خانومی وآقای پدر
13:13